سروده های آدم
می توانی
از علم بالی بسازی
تا به آفتاب برسی
می توانی
از فلسفه
راهی به راز هستی بگشایی
می توانی
همه قله های قدرت را زیر پا بگذاری
اما
نمی توانی
تا چراغ دلت را روشن نکرده ای
تا خود را
در هزارتوی عشق پیدا نکرده ای
نمی توانی
انسان باشی!
#ادم
لبانت
به سپيدي صبح اشاره دارد،
چشمانت
به سياهي شب
سرگردان؛
در گرگ و ميش لبخند و نگاهت
ايستاده ام
در مرز روز و شب
نمي دانم
همراه روزهاي دلتنگي ام مي شوي
يا همنشين شب هاي تنهايي ام !
#ادم
تاکی! تاکی! این در و آن در بزنیم
باید که به بال خودمان پر بزنیم
عمری پی رد پای منطق رفتیم
لازم شده تا به سیم آخر بزنیم
#ادم
لاله ام ، داغدار می خندم
با دل بی قرار ، می خندم
قلب صد پاره ام پر از خون است
گرچه ، مثل انار، می خندم
عقل نومید و چشم دیده به در
من به این انتظار ، می خندم
عشق، بازی مرگ و زندگی است
باختم این قمار و ، می خندم
حال من اشک و آه می طلبد
گرچه بی اختیار می خندم
مرده در سینه قلب بیمارم
بر سر این مزار ، می خندم
مثل منصور عشق ، دلگیرم
گرچه بالای دار می خندم
خنده ام، از نشاط و شادی نیست
گریه را زار زار می خندم
#ادم
سهم زکاتم، هر چه شد از آن صدای قشنگ
نام مرا صدا بزن ، ای آشنای قشنگ!
بنشان زمان رفتنت ،لبخند روی لب
بگذار تا بماند از تو ، رد پای قشنگ
تو می روی و در پی تو می کنم روان
لحظه به لحظه ، دسته هایی از دعای قشنگ
پرسیدی ، از قشنگ ترین نقطه جهان
مثل کنار تو ندیدم ، هیچ جای قشنگ
یک آرزو در دلم مانده ، فقط یکی
همراه تو قدم زدن در این هوای قشنگ
بسیار دیده ام بلا ، اما از آن همه
تنها تویی که می توان گفتش ، بلای قشنگ
در چشم عقل ، عشق ، بیش از یک خطا نبود
عاشق شدن خطاست ، اما یک خطای قشنگ
بی عشق زندگی سرابی از حقیقت است
از عاقلان ندیده ام جز ادعای قشنگ
دروازه های روشن امید بسته نیست
داری درون سینه وقتی ، یک خدای قشنگ
ادم#
خار جنونم ، در بیابان می نشینم
موجم که در دامان توفان می نشینم
یعنی هوای گریه دارد ، چشم هایم
وقتی که زیر چتر باران می نشینم
در سینه گنجی دارم از سودای عشقت
گاهی خراب و مست و ویران می نشینم
تا سیبی از سرخ دهان تو بچینم
بر نردبان شک و عصیان می نشینم
چشمان تو ، مثل شهاب آتشین است
وقتی که من بر بال شیطان می نشینم
ای انتظارت مرحم داغ دل ما
درپای تو تا روز میزان می نشینم
با آرزوی جرعه ئ جام حضورت
اینجا به یاد تو پریشان می نشینم
#ادم
در جاده های زندگانی مان سوار نیست
در چشم روزهای مان غیر غبار نیست
دنبال پاسخ سوال قلب خود نگرد
در دفتر جواب اهل روگار نیست
از هر زبان، که مدعی عشق می شود
باور نکن اگر سرش بالای دار نیست
افسانه های عاشقی را سیب زد رقم
هر چند قلب او به سرخی انار نیست
بیهوده می زند دم از داغ فراق دوست
چشمی که چون ستاره ها شب زنده دار نیست
عاشق اسیر سد اسکندر نمی شود
بال عقاب بسته دست حصار نیست
چون گنج و مار، خار و گل از یک قبیله اند
در جستجوی گل نرو، آنجا که خار نیست
هر کس که از سبوی سقای لبان عشق
یک جرعه شد نصیب او، هرگز خمار نیست
حلوای قصه ها ، دهن شیرین نمی کند
اشعار عاشقانه گفتن افتخار نیست
#ادم
بیقراری های چشم انتظارم را ببین
حال و روز زرد و زار روزگارم را ببین
بی تو فردایی نمی بینم شب تاریک را
شد زمستان چارفصل من، بهارم را ببین
داغ بردل، می شوم چون لاله پرپر در پی ات
اتش عشقت برآورده دمارم را ببین
کرده ام دار و ندارم را نثار خنده ات
تاس ها جفت اخم می آید ، قمارم را ببین
مانده ام لب تشنهء جام نگاه های شما
نذر ما کن یک، دو، سه جرعه خمارم را ببین
ترس از چیزی ندارم تا مسیرم سوی توست
مرگ را آماده ام ، بر دوش دارم را ببین
آه هایم را به گوش نازنینت راه نیست
اشک چشم شعرهای آبدارم را ببین
عهد می بندم که با سیب تو آدم می شوم
گر نداری باور اسم مستعارم را ببین
#ادم
دل آیینه با آهی مکدر کردن آسان است
به اشک ناامیدی دیده ای تر کردن آسان است
اگر مردی لبی را با گل خنده شکوفا کن
وگرنه غنچه را چون باد پرپر کردن آسان است
شبیه شعر ، شور عشق باید در دلت باشد
به زحمت چند بیتی شعر ازبر کردن آسان است
نشان صادقان صبر و سکوت است و شکیبایی
به فریاد دهل گوش فلک کر کردن آسان است
دلت را اهل کن تا قبله اهل نظر باشی
لباس عاشقی با حیله در بر کردن آسان است
جنون عاشقان از غایت ادراک می گوید
کلاه جهل مثل عاقلان سرکردن آسان است
دل ما داغدار دشنه بی اعتمادی هاست
به راه عشق ، دل را سهم خنجر کردن آسان است
شبی در خلوت وجدان خود ، خود را قضاوت کن
برای دیگران دوزخ مقدر کردن آسان است
#ادم
تفسیر سوره نگاهت می شود غزل
هر آیه چشم سیاهت می شود غزل
وقتی دلت گرفته از بازی روزگار
فریاد بی صدای آهت می شود غزل
گاهی شبیه من هوای سیب می کنی
اندیشه های پر گناهت می شود غزل
مانند چشمه ، آرزوی ماه در دلت
تنها نشسته ای و ماهت می شود غزل
گوشی برای حرف های عاشقانه نیست
تاوان عشق اشتباهت می شود غزل
لبخند های بی جوابت ناله می شود
فریاد می زنی و چاهت می شود غزل
درعصر بی پناهی حس غریب عشق
با من غزل بخوان که پناهت می شود غزل
# ادم